من رای نمی دهم ..... !

امام زمان

سلام

امروز توی یه اداره با یه جانباز جنگ تحمیلی هم کلام شدم.از قبل میشناختمش.دورا دور.در مسجد الهادی(خیابان مالک اشتر(تهران) ) با هم آشنا شده بودیم.اما نمیدانستم جانباز است.تا حالا به انگشتهای دست چپش دقت نکرده بودم.سلامش کردم .دست راستش بند بود به ناچار با دست چپش دست دارد.۳ تا از انگشتهایش قطع بود.

- سلام جوان.حالت چطوراست؟

به دستهایش خیره شدم.ابتدا چیزی نگفتمو از حالو احوال هم پرسیدیم.چیزی نگفتم چون ترسیدم ناراحت بشه..اما دل و زدم به دریا و پرسیدم.گفتم حاج آقا خدا بد نده.تازگی اینطور شده؟خندید و گفت: ما از این یادگاری ها زیاد از جنگ آورده ایم.پای چپش هم مصنوعی بود.وقتی پایش را بالا زد بغض گلویم را گرفت.ناگهان دختر جوانی که اصلا حجاب مناسبی نداشت سکوت آنجا را شکست.با یکی از کارمندان دعواش شده بود.داد و فریادی راه انداخته بود..به کارمند آن اداره میگفت باید این کار را انجام بدی.کارمند هم میگفت خواهر من نمیشود.و با اصرار دختر جوان کارمند هم گفت اصلا دلم نمیخواهد این کار را انجام دهم. دختر هم گفت بله مملکت را دل به خواهی کرده اید .با این وضعی که برای مملکت درست کرده اید توقع دارید کسی رای هم بدهد.بلند داد میزد که من یکی رای نمیدهم.می خواستم حسابی از خجالتش در بیایم.ناگهان همان جانباز جنگ تحمیلی لب به سخن گشود.گفت دخترم درست است.مملکت دل به خواهی شده است.دخترک که گمان میکرد حامی پیدا کرده خوشحال شد و گفت بله حاج آقا معلومه که شما آدم فهمیده ای هستید.مرد ادامه دارد مثلا اگر کسی به شما بگوید این چه وضع و ریختی هست برای خودت درست کرده ای چه میگویی؟حتما خواهی گفت دلم میخواهد.شما دلت میخواهد x دلش میخواهد y دلش میخواهد.مملکت همینطوری میشه دل به خواهی.اگر یک نفر هم جلوتون رو بگیره جلوگیری از این بی بندو باری رو جلوگیری از آزادیتون میدونید..دختر بیچاره حسابی جا خورده بود.مرد با صلابت خواصی صحبت میکرد.میگفت در ثانی اگر من اشتباه کردم تقصیر مملکت چیست؟گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری

گفت البته شاید بعضی از جوون های امروزی تعجب کنند.اما ما از شما بد تر هم دیدیم.مگه برای کسی رای میدید.اصلا شما ها یه آدم دیکتاتور بدردتون میخوره که اجازه صحبت کردن هم بهتون ندند چه برسه به رای دادن.میگفت ای کاش شما زمان شاه بودید.دوران شاه رو تجربه میکردید.یکی از روحانیون رو نام برد که الان نام این روحانی متاسفانه یادم نیست.گفت نامه به شاه نوشت گفت آقای شاه.همه دین ها برای خودشون مدرسه دارند.هر غلطی هم بخواهند میکنند.ما اجازه تاسیس یه مدرسه اسلامی داریم.اجازه ندادند.....

میگفت این رای هایی که ما میدیم و برای خودمون میدیم نه برای کسی.دلم آتیش گرفت وقتی گفت زمان جنگ هم بودند افرادی که فکر میکردند مملکت برای اونها نیست.وقت جنگ که بود مملکت برای اون جوانهای رشیدی بود که تیکه تیکه شدند .وقت سهم بود از همه مدعی ها مدعی تر بودند.میگفت من کاری به رای دادن و رای ندادن کسی ندارم.اما دخترم در مورد کارهات یه ذره فکر کن.دختر جوان بدون اینکه هیچی بگه ، سرشو پایین انداخت و رفت.کارمن هم اونجا تموم شد.خداحافظی کردم که بیام سمت خونه .حاجی گفت آقای کبیری وسیله داری.گفتم نه جاج آقا شرمنده.گفت نه جوون من ماشین دارم.وایسا با هم میریم.گفتم زحمت میشه.گفت نه بابا پس همسایگی به چه درد میخوره.وقتی با هم اومدیم بیرون.باورم نمیشد.دختره بیرون وایساده بود.اون روسریشم یه خورده جلو تر اومده بود.اومد جلو و عذر خواهی کرد.گفت حاج آقا حق با شما بود.ای کاش همه ما یه ذره احساس میکردیم ایرانی هستیم.این کشور همیشه مال ماست....

توی راه یک دفعه بغض حاجی  ترکید.گفت نمیدونی چه جوونایی رفتند تا ما اینجوری سالم بمونیم.گفتم حاج آقا میشه یه خاطره از یکی از رفقاتون بگید.انگارمنتظر بود.گفت یه رفیق داشتم اسمش کاظم بود.توی جبهه رسم بود هر کسی میتونست یه صفحه از قرآن رو حفظ بخونه بهش یه روز مرخصی میدادند.تازه ازدواج کرده بودم.لنگ مرخصی بودم.قرآن بلد بودم بخونم ولی از حفظ نداشتم.کاظم گفت من واست درست میکنم.رفتیم پیش فرماندمون و گفت میخوام قرآن بخونم مرخصی بگیرم.۳ جز قرآن رو از حفظ خوند.فرمانده حیرون مونده بود.گفت ۱ ماه مرخصی.گفت بدید به ایشون.از خوشحالی داشتم میمردم.گفتم من ۱۵ روز از سرمم زیادهگگفت هرچی میخواد بهش بدید.اول مخالفت کردند بعد گفتند باشه.منتظر بودم خاطرش خیلی قشنگ تموم بشه.گفت وقتی از مرخصی برگشتم کاظم شهید شده بود.مو به تنم سیخ شد.گفت از چهرت معلومه مذهبی هستی.ترو به خدا به رفقات بگو ما یه همچین آدمایی توی مملکتمون زندگی میکردند.جلوی گلوله نرفتند تا ما پشت به این انقلابمون کنیم..... خاطره امروز  رو نوشتم تا همه جوونایی که این صفحه رو میخونند بدونند خیلی از جوون های هم سن و سال ما جلو گلوله نرفتند تا ما پشت به این انقلاب کنیم.شاید رای امروز ما هم حکم جهادی در برابر لشکر کفر داشته باشه.شاید...

منبع : نگاهی به نطنز

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->

نویسنده مطلب علی